جامعه را باید به نقد گرفت
سلیمان راوش سلیمان راوش

حقیقت انکار ناپذیر اینست که :

در طول تاریخ اصل دفاع کاذب از دین و مردم ( جامعه)  یکی از شیوه های موثراقتدار گرایی دوکانداران دین و مردم فروشان سیاسی به حساب آمده است. یا به عبارت دیگرادعای کاذبانۀ دفاع از دین و مردم همیشه ابزاری بوده در دست دین فروشان و مردم فروشان جهت حکومت نمودن برجامعه.

بر پایۀ این واقعیت بوده و است که همیشه از سوی این کاذبین، اصل انتقاد و نقد دین و جامعه نوع توهین به مقدسات توجیه گردیده و بیضه داران دین و مردم فروشان - ( خاینین ملی) بدون هر گونه مدارا منتقدین دین و جامعه را  محکوم نموده اند، و به جرم توهین به مقدسات، زبان ایشان بریده اند و به نحو از انحا سر به نیست شان کرده اند. از این واقعیت نمی توان چشم پوشید که دین و مذهب در جوامعی مقدس می شود و به رکن بنیادی تفکر جامعه مبدل می گردد که آن جامعه در پایین ترین سطح دانش و تمیز عقلانی قرار داشته باشد.

ثبوت این ادعا مبنی بر این است که دین محصول یا ابزار قرون اولیه جامعۀ بشری می باشد، یعنی محصول زمانی است که بشر قدرت محدود فکری داشت. از اینرو دین چکیده بیادگار ماندۀ از دوران غیر عقلانی بشر به حساب می آید یعنی دورۀ جاهلیت. چنانچه که بتاریخ نظر انداخته شود ملاحظه می گردد که از فیل تا پشه زمانی مورد پرستش مردم قرار داشته و دین به حساب می آمده است. اما هر چه زمان می گذرد، مشاهده می کنیم که موازی با زمان، مضمون و شکل، اصول و اوامر  دین ها نیز تغییر می یابد. اینجا نکتۀ اساسی اینست که دین آوری و دین ساختن و تغییر آوردن در اصول و اوامر دین کاری کسانی بود است که در روند تکامل جامعه آنها توانسته اند به مرحلۀ شناخت  وبصیرت زودتر از دیگران بالا آیند و درپرتوی این بصیرت به این نتیجه برسند که بهترین راه حکومت کردن بر مردم و تامین منافع شخصی گروهی و حتی تباری شان ایجاد دین و بسیج جامعه در چنبرۀ دین به عنوان دفاع از دنیا و آخرت می باشد، وبدین ترفند معنویت جامعه را در اختیار گرفته  و برمردم حکومت نمایند. امرِ مسلم اینست که عنصر شعور در وجود افراد در دوبُعد متضاد تکامل  می یابد. یکی در جهت راستی و درستی{ انسان محوری} و دیگری در جهت دروغ و نیرنگ آفرینی { دین محوری}. یعنی یکی در جهت آزادی انسان سعی دارد ، سعی می کند  تا انسان به درك علت وجودی خود، بازيافتن خود، و به تسلط منطق و عقل بر زندگی، نایل آید. اما آن دیگری در جهت بنده نمودن انسانها سعی به عمل می آورد. مزیت این دو را خیام بزرگ چنین بر می تابد

گر روی زمين به جمله آباد كنی ***      چندان نبود كه خاطری شاد كنی
گر بـــنده كــنی زلطف آزادی را ***     بهــتر كه هــزار بــنده آزاد كــنی

  دین محوران چون اثبات عقلی برای توجیه دین ندارند، نیرنگ بازانه  دین را صیغۀ آسمانی بخشیده و مقاصد خود را در هئیت آیات، فرمانها رسیده از آسمان، بر مردم فاقد تمیز عقلانی  تحمیل  می نمایند. با تکامل جوامع انسانی،  همانگونه که گفته شد، آنهاییکه به رشد فکری { انسان محوری}  رسیده اند وبه پلۀ تشخیص حقیقت از دروغ بالا آمده اند در تضاد با دین محوری قرار گرفته و نمی خواهد  تسلیم یاوه هایی دینی شوند، زیرا فتنه و ماهئیت دین  و دین آوران با احکام عقلی تشخیص داده اند؛  بنا بر این فریاد مخالفت را سر میدهند. این فریاد ها باعث می شود که بیضه داران دین برای تحمیل و سرکوب علیه آنها متوسل به شمشیر و چماق شوند. شیوه کاربرد شمشیر و چماق تا جایی بدون وقفه تداوم می یابد که دیگر جامعه را معتاد به دین بسازند. که این استبداد دین محوران در جوامع بی دانش و فاقد تمیز عقلانی از سوی بیضه داران دین ، امروزه نیز مشاهده می شود.

 بررسی عامل دین در پیشبرد مقاصد نفسانی و سیاسی بر علاوۀ آنکه از سوی اندیشمندان همه جانبه به بحث گرفته شده ودر تیوری به اثبات هم رسیده است ،در پراتیک نیز نسل امروز و چهار دهه جنگ در کشورما آن را تجربه نموده و می نمایند.

بنا براین، از بحث گستردۀ فتنۀ دین می گذریم؛ و به ترفند دیگری یعنی دفاع  کاذبانه  منافقین از مردم(جامعه) همزمان با پوشش دین می پردازیم.

 بیگمان ، به همان پیمانه که نقد متاع دین را دوکانداران دین ممنوع نموده اند. به  آن پیمانه و بسیار شیادانه تر زیرعنوان دفاع از مردم،  بیضه داران دین و نیز مردم فروشان سیاسی رنگ بازی می نمایند. گفتیم  بسیار شیادانه تر نسبت به دفاع دین از دفاع مردم رنگ بازی می نمایند. چرا چنین می کنند.

 پاسخ روشن است ، زیراهم دوکاندان دین و هم مردم فروشان شیاد پیشه که بیشتر مشریان دوکاندان دین اند، به خوبی میدانند اگر جامعه آگاه گردد. و به تاریخ خود، به هویت تاریخی ملی خود، به فرهنگ و آیین خود پی برد، و به خرد و دانش برسند و با مغز خود بیاندیشند، دیگر هم کار دین ساخته است و هم گور آنها در قبرستان زمان حفر شده.

 به همین لحاظ است که نقد جامعه و مردم را  مانع می شوند و منتقد جامعه و مردم  را تا سرحد تکفیر، توهین و اهانت می نمایند. به جرم اهانت و توهین به جامعه.« چیزی را که می خواهم به صراحت و بدون هرا س از تکفیر بگویم، اینست که نامردمی ترین شیوه کار در ادبیات آن است که ادیب با  تفکرجامعه همصدا و همگام باشد.منظور از جامعه ایست که 90 % آن جاهل و بی سواد است. همرنگ بودن با یک چنین جامعه ای مگر تأیید جهالت نیست؟ بدون شک پاسخ مثبت است. این همرنگ شدن با جامعه بدبختانه یگانه وسیله ای بوده که تا امروز دشمنان جامعه در کشور های نظیر کشور ما از آن سود برده اند.  زشت تر از همرنگ شدن جامعه، سیاست به اصطلاح دفاع از مردم و دفاع از مذهب می باشد.

  زیر پوشش دفاع از مردم و از مذهب است که در حق مردم جنایت روا میدارند و به جامعه خیانت می ورزند. مدافعان دورغین جامعه از نام مردم و مذهب استفاده می برده اند و تا کنون نیز استفاده می برند. شما امروز مشاهده می کنید که پاسداران استبداد و جنایت چگونه در تلویزیون ها و رادیو ها و سایت ها و مطبوعات ماموران فرهنگی خود را موظف ساخته اند تا از سوی مردم سخن بگویند و زیر پوشش دفاع از مذهب، جامعه را در چنبرۀ ضلالت وتابعیت ظلام نگهدارند.

این سیاست امروزی نیست ، تنها در کشور ما هم مورد استفاده قرار نگرفته است. این همان وضعیت است که روشنگران و اهل اندیشه دراروپا نیز هنگام حکومت کلیسا و پاپ ها داشتند. 

 چه چیزی توانست دست پاپ و کلیسا را از تداوم استبداد و خوانخوارگی در اروپا کوتاه سازد؟

 بدون شک ادبیات بود و نقش و پیکار نویسندگان، شعراء، پژوهشگران ، تاریخنگاران و فلاسفه بود، پیکار هنرمندان بود. این شایستگان فرهنگ کاری دیگر نکردند، آ نچه انجام دادند جامعه را در آثار خویش مخاطب قرار دادند. در یک با جامعه ستیزیدند، جامعه را آگاه ساختند.»{ بر گرفته شده از نبشتۀ ادبیات و مسخ اندیشه در سیما ها ، از این قلم}

ما میدانیم که نقد و انتقاد باعث رشد و تکامل می گردد. یا به عبارت فلسفی تر جنگ اضداد، ستیز نو و کهنه، باعث شگوفایی پدیده ها { از جمله تفکر اجتماعی} می شود. بدین لحاظ است که دوکانداران دین و مردم فروشان یعنی مشتریان شان، سعی می کنند. جامعه را در جغرافیای کهنه پرستی نگهدارند و برای آنها  دفاع ازکهنه را مقدس می گردانند، در مقابل عنصر نو را باعث رسوایی به خورد مردم میدهند.

این یکی از شیوه هایی است که از قرنها بدین طرف جریان دارد. مثلاً حضرت سعدی می گوید:

«خواهی نشوی رسوا،همرنگ جماعت باش»

 در حالیکه خردگرایانی مانند ناصر خسرو بلخی حتی سلام بر اهل نادان را دریغ میداند

«سلام کن ای باد مر خراسان را

مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را»

دیوان ناصر خسرو، ص 435 ج 1

 یا ابوعلی سینا بلخی می فرماید:

«با این دو ، سه نادان که چنان میدانند

از جهل که دانای جهان ، آنند

 خر باش که این جماعت از فرط خری

هر کهِ نه خر است کافرش می خوانند.»

 همرنگ جماعت بودن یعنی پذیرش جامعه و طرز تفکر و سنت های جامعه است. در حالیکه خرد چیزی دیگری حکم می کند. نا رنگی با جامعه  را توصیه میدارد. ستیزه با سنت ها ،عقاید و تفکرات مبتذل جامعه را می خواهد گسترده سازد.  در اینجاست که تبر مردم فروشان دسته پیدا می کند و مردم را علیه روشنگران جامعه بسیج می نمایند یکی از اندیشمندان آغازین  مرحلۀ نبرد نو با کهنه را، مرحلۀ تراژیدی نبرد به شمار آورده  می نویسد: «  نطفۀ نو گمنام و خموش در جایی در دهلیز هایی تاریخ، در دهلیز های تاریک کاخ کهن بسته می شود. سپس قدم به عرصۀ وجود می گذارد و با نخستین اعلان جنگ به کهنه ، زایش خود را با بانگ و فریاد اعلام میدارد. کهنه در نبرد با نو عوامل مساعدی در اختیار دارد مانند سنت، تجربه و داشتن مواضع فرماندهی و اینکه هنوز پیمانه اش کاملاً پر نشده و دخلش ته نکشیده و نقش او به پایان نرسیده است. و اما علیه نو عوامل نامساعدی در کار است،  کمی سنت، تجربه، و نداشتن مواضع مهم نبرد و بیخبری از نقش خود و باز نکردن جای خویش. این دوران ، دوران تراژیک و فاجعه آمیز نبرد نو کهنه است. زیرا دوران شکستهای خونین نو، دوران جهشهای قهقهرایی و ارتجاعی، دوران غلبۀ کهن است. در این دوران نو به سیاست های جسارت آمیز، خَرق عادت، قطع، قهرمانی ها و جانبازی های شگرف نیازمند است تا بتدریج در دیوار کهنه رخنه کند و انساج او را از هم بدرد و شخصیت خود را اثبات نماید. این دوران یکی از دوران های مهیب نبرد است و معمولاً نو در جامعه خواستار حامیانی است دلاور و تیز بین و جسور و قهرمان. اما کهنه در این دوران ابتداء با غرش های مغرورانه و سپس با نعره های وحشیانه و آنگاه با ضجه های آمیخته با ترس و قساوت عمل می کند و بنام نظم و امنیت (و دفاع از مقدسات مردم و جامعه) جوی خون میراند».

باید به صراحت گفت که مردم تا رسیدن به مرحلۀ آگاهی، چنان شیفتۀ و سرسپرده عوامل کهنه می باشند و در نبرد نوو کهنه ، در سنگر دفاع از کهنه  علیه نو سربازی می نمایند که نه وطن برای شان ارزش دارد و نه ناموس وطن. مثال واضع دورۀ  طالبان اند که  زنان را در جادۀ عام به دره می بستند،  اما مردم { جامعه} میدیدند و خاموشانه از کنار آنها رد می شدند. در حالیکه آن زن ناموس کسی بوده و آن کس مربوط جامعه است و زن نیز خود فردی از جامعه است. اما جامعه را بدره میزدند و کسی صدایی خود را بلند نمی کرد. اما وقتی همین دوکانداران دین صدا زدند که دفاع از قرآن، همین مردم بیرون آمدند و به صدایی دوکانداران دین لبیک گفتند و کشتند و کشته شدند. اینست غیرت مردم .

  عجب تر از این ،کسی آمد دستور تراش ریش بر جامعه صادر کرد و بروت برای شان توصیه نمود، مردم ریش تراشیدند و بروت گذاشتند. دیگری آمد . گفت: ایزار هایی تان را بکشید و پتلون فرمایش داد. مردم ایزار ها را کشیدند و پتلون پوشیدند. و باز بر عکس شد. فرمان آمد که بروت کل و ریش باید گذاشت، همه چنین کردند. پتلونها کشیده شد و ایزار ها پوشیده شد ، همه چنین کردند. از این واقعات به هزار های دیگر و جود دارد. اما درد آور است که  اگر چیزی در باره گفته شود مردم  فروشان و دوکاندان دین یکصدا بانگ میزنند که به مردم توهین شد. و مردم نیز بدون آنکه بر خود بخندند و به  اعمال خود نظر اندازند و احساس شرمندگی نمایند. فرمان توهین به خویش را قبول می کنند. 

 در این صورت ،به نظر می آید یگانه راه رسیدن جامعه به مدار خوشبختی و آسایش،  نبرد با مردم است. البته اینجا بازهم تبر دشمن دسته پیدا نکند که بگوید با مردم می خواهند بجنگند. نه منظور از نبرد، مبارزه با بی تفاوت هایی مردم، تقویت روحیه ملی مردم و بیدریغ به باور های خرافاتی آنها تاختن می باشد تا به تمیز عقلانی نایل آیند و شهامت این را پیدا نمایند که با عقل خویش بیاندیشند. ببینید یکی از سلاح های که امروز دوکاندران دین و مردم فروشان علیه آنهایی که می خواهند مردم را  در حوزۀ خرد و آگاهی کمک نمایند ، اینست که می فرمایند: { چرا به مقدسات و باور های 20 میلیون هموطن و یک ملیارد مسلمان می تازید} و بدینگونه می خواهند مردم را  تحریک نمایند. در حالیکه باید به این آغا زاده ها گفت مگر چند میلیون نفر در سراسر جهان به  موادمخدر معتاد اند؟ ، آیا نباید علیه آنها مبارزه صورت بگیرد. مگر مبارزه با مواد مخدره توهین به مقدسات یک میلیارد معتاد  به شمار نمی آید؟  ما میدانیم که برای یک حشیشی داشتن حشیش مقدس است،چون او زندگی خود را در گروی حیشش یا هروهین بسته است و بدان باور دارد، چون معتاد است. باور داشتن به خرافات هم یک نوع اعتیاد است. که دوکاندران دین و مردم فروشان  باعث آن گردیده اند. اینجاست که افشای  متاع زهرآگین  دوکانداران دین و مردم فروشان، الویت پیدا نموده و رسالت همه آنهایی را تشکیل می دهد که عشق به سرزمین خود و دلسوزی به مردم خویش دارند.

 بیایید مردم  را از ستمکشی بر حذر داریم ، این نقد و انتقاد بسیار موثر است نسبت به نقد ستمگران.

زیرا تا ستمکش نباشد ستمگری وجود ندارد.


March 21st, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات